امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

مامان و امیر ناز

جشن شکوفه ها

سلام فرشته کلاس اولی من وای خدای من باورم نمیشه اینقدر زود بزرگ شدی کلاس اولی شدی نازنین من امروز صبح وقتی از زیر قران ردت کردم ارزو کردم یه روزی قران و بالا بگیرم و تو با قد رشیدت قران و ببوسی و بری دانشگاه حتما اون روز دیگه مثل امروز خوشحال نمیشی من و بابایی همراهت بیایم حتما می خوای بگی مرد شدی اما مامانی من اون روزم دوست دارم تا یه جایی باهات بیام.. ارزو کردم یه روزی قران و بالا سرت بگیرم و تو دست در دست عروست وارد خونه ارزوهات بشی ... امروز یه روز بزرگ بود برای من.. برای تو هم .. تا وقتی بزرگ بشی روز اول مدرسه یادت میمونه.. روزی که قدم های قشنگت و برای یادگیری برای اینده ای بهتر برداشتی.. نازنینم در کنار درسهایی که یاد می گیری...
31 شهريور 1392

تولد مامان

امروز تولدمه دبشب بهترین هدیه تولد و از گل پسرم گرفتم محکم بغلم کرد و من و بوسید و زیر گوشم گفت مامان جونم تولدت مبارک فدات بشم قد دنیا واسم ارزش داشت خودشم ازم جایزه خواست که شب تولدم کنارم بخوابه منم قبول کردم خب.. امیرم هدیه ایی که بابایی برام خرید و ازش گرفتی و بهم دادی از بابایی هم ممنونم واسه کادوی قشنگش خوشحالم که تو هستی و با صدای قشنگت بهم تبریک گفتی فدات بشم پسرنازم.. سوپرایز نوشت: همسری پیرو کادوی شب قبل که بین خودمون بمونه دو تا شلوار بود که یکی جین و یکی مشکی که هیچکدام اندازه نبود مجبور شدیم عوض کنیم ظهر با یه دسته گل قشنگ اومد خونه مادرش که مهمون بودیم و حسابی خوشحالمان کرد چون انتظار نداشتیم سوپرایز شدیم اینم گل قشنگش مر...
24 شهريور 1392

بدون عنوان

فرشته خوبیها حضرت معصومه روزت مبارک خانومم دلم برا حرم خودت و داداشت تنگه یه نگاهی بهمون از سر لطف کن روز دخترو به همه دخترای گل تبریک می گم کاش یه فرشته هم خودم داشتم که بهش تبریک بگم یه پسر دارم که واسم یه دنیاست اما خب همیشه دلم یه دختر هم می خواست ایشالا هر کی دختر داره سلامت باشه سارینا جونم روزت مبارک خاله.. ...
16 شهريور 1392

ما اومدیم

الان چند روزی میشه از تهران اومدیم یه چهار روزی موندیم و خرایدامون کردیم و برگشتیم البته با یه سرماخوردگی  شدید که من با خودم سوغات اوردم.. دو سه روز اول و مهمون خانواده شوهر عمه راحیل بودیم خداروشکر خانواده عمو مصطفی مثل خودش خونگرم و مهربونن و حسابی بهمون خوش گذشت.. توام که با نیما خواهرزاده عمو مصطفی که از قبل تو مراسم عقد عمه دیده بودی حسابی جور شدی و باهاش میموندی خونه و بازی می کردی و منم با خیال راحت به خریدام می رسیدم.. چون نیما یه چند سالی از شما بزرگتر بود حسابی باهات کنار می اومد و من خیالم راحت بود اما یه روز که یه خواهرزاده دیگه عمو مصطفی پرنیان که یکسال از شما کوچکتره اومدو زیاد با بازی های پسرانه شمارو دوست نداشت با...
16 شهريور 1392

تست استعداد

سلام عشقم بازم دیر اومدم این روزها دیگه حسابی رفتم تو کار اشپزی و شرینی پزی خدا حفظ کنه وبلاگ اشپزی مامانم و که کلی چیز ازشون یاد گرفتم به زودی عکس هنرهام و می ذارم جونم برات بگه که هفته پیش پنجشنبه بلاخره نوبت شده که بره و تست بدی حدود دو ماه قبل از طریق برنامه شبکه پنج تهران با موسه طبرسی اشنا شدم که با تست گرفتن از افراد استعدا شغلی رو در زمینه های مختلف مشخص می کرد منم برات ثبت نام کردم تا ببینم پسر خوشگلم در چه زمینه ای بیشتر استعدا داره که بتونم در اینده کمکش کنم خلاصه بردمت به دفتر موسسه تو شهر خودمون و چون شما هنوز مدرسه نمی رفتی بیشتر تست بر اساس نقاشی بود حدود یه ساعت طول کشید خداروشکر خوب همکاری کردی اما بعدش که اومدی بیرون حسابی...
7 شهريور 1392
1